Brother Khosrowکاک خسرو

شعر به فارسی در پایین صفحه

Brother Khosrow
I am a Ugandan Boy
they have placed leaves on my body to lash my feet,
to make me dance
till I pass out.
They removed the leaves and what
does the sweat of a black boy do to the cannabis leaf?
They say it leads one to forgetfulness:
forgetfulness!
Brother Khosrow, everyone wants to forget.

Brother Khosrow
I am an aboriginal girl
they chained my father to two white horses
and dismembered him
by law, they separated me from my mother
and handed me to a white family,
the father of the white family
would come after me every night
and open up the buttons to my black breasts.

Brother Khosrow
I am the ‘Queiq River’
till yesterday
the young fish shared their naked body with me.
But today, I am bitter
and bring up silent travelers from the other side of Aleppo
fish with hands, tied,
and with eyes, tied
and with deep holes in their foreheads.

Brother Khosrow,
I wrote on my T-shirt
“1948”
I am a survivor of the Nakba
I am Palestine.

Brother Khosrow
You are Kurd
I am Hazara
We are full-blooded brothers
Having lost each other for centuries
Until tonight, in your small house in Sulaymaniyah
Where this vodka has made us so tipsy
We can understand each other’s language.

Brother Khosrow, Brother Khosrow
How is it a bottle of Russian vodka unites us?

Brother Khosrow,
at the very moment you and I fill with joy
the seas are moving
the mountains are moving
they cross one border
and enter another
we will wake up one morning
and the water will have sunk us all
as water surrounds all places and times,
the clothes of Auschwitz survivors hung on hangers,
scarves of forty Hazara girls with almond-shaped eyes
placed on the rope, in the courtyard
Van Gough’s small ear in the kitchen’s sink:
The earth will discharge everything it once concealed
all secrets will begin to float
Virginia Woolf’s bitter love
Hitler’s melancholic solitude and
the wounded body of Bin Laden
and you will see in his eyes
what beautiful, innocent eyes . . .

Brother Khosrow
the world saddens me
the sunrise and the
humans, turning round and round in an empty square
the church bells
my father’s voice
and the voices of the beautiful girl who reads news of the war.
Brother Khosrow during these moments of reading poetry
how many gay boys in Rwanda are lead up the stairs to death?
In Kandahar, how many former commanders currently MPs
Are waking up in the beds of thin children?
How many Baghdadi women return home from the cemetery?

Home?
Home, a ridiculous consolation
Home is nowhere,
no one gets to be martyred,
everyone dies
and rots
like those five thousand bones rotting in the Halabja cemetery.
The scent of banana and apple and milk intoxicates them:
those real scents, the scents of fruit.

Brother Khosrow
This time when you cross a border, take a deep breath
The distance between the borders smells like blood.

Brother Khosrow
the shadows make me melancholic,
they close off a tree whose shadow falls on the border of another country.
Brother Khosrow
they killed many trees
many mountains
many horses
they killed many cows
but no one writes a poem for them
they say, the human comes first, always the human!

Brother Khosrow
How is it a bottle of Russian vodka unites us?

A bottle of vodka the factory for which
is close to the rifle factory and its telescopic sights,
the same guns with which ISIS soldiers calm Izadi children
and NATO soldiers joke around with Helmand’s farmers,
the guns with which anonymous soldiers of the twelfth Imam
send the illegal immigrants of Taftān to hell
and Gulf Sheikhs shoot up the sky

Brother Khosrow
I hear the sound of tractors from afar
they are working hard to make cement houses
just like mothers and fathers who are working hard
to make cement children

Brother Khosrow
The sun slowly goes down and
A few seconds after the sunset
A red line takes over the skyline
Those few seconds
Are the best time to take pictures
I want everything to be over at such a moment

Brother Khosrow
How is it a bottle of Russian vodka unites us?

…………………………………………………………………………………………………………….

  • Translated from Farsi/Persian into English by Fatemeh Shams and Leonard Shwartz.

…………………………………………………………………………………………………………….

"کاک خسرو"


کاک خسرو
من یک پسرک اوگاندایی ام 
روی تنم برگ گذاشته اند 
شلاق می زنند به پاهایم 
تا برقصم 
آنقدر که از حال بروم 
بعد
برگ ها را از تنم می کنند 
- چه می کند عرق یک پسر سیاه با برگ شاهدانه؟
- می گویند آدمی را به فراموشی می برد 
فراموشی 
كاك خسرو همه می خواهند فراموش کنند. 


كاك خسرو 
من یک دخترک ابوریجینالم* 
پدر یاغی ام را بستند به دو اسب سپید 
و تنش را از هم گشودند 
طبق قانون، مرا از مادرم گرفتند 
وبه یک خانواده سفید سپردند 
پدرخانواده سفید 
هر شب به سراغم می آمد 
و دکمه های سینه های سیاهم را باز می کرد. 


كاكا خسرو 
من رودخانه "قویق" هستم*
تا همین دیروز 
ماهیان ِ جوان، لخت ِ تنشان را با من می گفتند 
اما حالا تلخم
و ماهیانی ساکت را از آنسوی "حلب" به اینجا می آورم 
ماهیانی دست بسته 
چشم بسته
با حفره ای عمیق بر پیشانی. 


كاك خسرو 
روی تی شرتم بزرگ نوشتم 
"1948" 
من بازمانده سال نکبتم 
فلسطینم من.* 


كاك خسرو 
تو کردی 
من هزاره ام 
ما برادران تنی یکدیگریم 
که قرنها همدیگر را گم کرده بودیم 
تا امشب 
در خانه کوچک تو در" سلیمانیه"
و این عرق ِ روسی که ما را چنین گرم کرده است 
تا زبان هم را بفهمیم 
كاك خسرو، كاك خسرو 
چرا یک بطری عرق ِ روسی ما را به هم برساند؟ 

كاك خسرو 
همین لحظه که من و تو غرق ِ عیشیم
دریاها حرکت می کنند 
کوهها حرکت می کنند 
از مرزی می گذرند 
و وارد مرز دیگری می شوند 
دور نیست آن صبح که از خواب برخیزیم
همه جا را آب گرفته باشد 
لباسهای بازماندگان "آشویتس" روی جالباسی،
لچکهای آن چهل دختر چشم بادامی روی طناب حویلی،* 
و گوش کوچک ونگوگ در سینک آشپزخانه باشد
زمین بیرون بریزد همه ی آنچه در خود پنهان داشته 
شناور شود همه ی رازها 
تلخی عشق ویرجینیاوولف 
تنهایی غمگین هیتلر 
تن ِ زخمی بن لادن 
و تو به چشمهاش ببینی
- چه چشمهای زیبا و معصومی...

كاك خسرو 
دنیا غمگینم می کند 
بر آمدن آقتاب 
چرخیدن آدمها دور مربعی توخالی 
صدای ناقوس ها
صدای پدرم 
و صدای دخترک زیبا که خبرهای جنگ را می خواند.
كاك خسرو در همین چند دقیقه خواندن این شعر 
در رواندا چند پسر همجنسگرا را از پله های مرگ بالا می برند؟ 

در قندهار، چند قومندان ِ سابق و نماینده پارلمان ِحالا، از بستر کودکی لاغر می خیزد؟ 
چند زن بغدادی از گورستان به خانه باز می گردد؟ 
- خانه؟
خانه تسلی احمقانه ای است 
هیچ کجا خانه نیست 
و هیچ کس شهید نمی شوند
همه می میرند 
و می پوسند 
مثل همین پنچ هزار استخوان که در گورستان "حلبچه" پوسیده اند
آنها فقط بوی موز و سیب و سیر را شنیدند 
و مست شدند 
بوی واقعی میوه ها، آدمی زاد را می کشد. 

كاك خسرو
سایه ها غمگینم می کند
درختی را که سایه اش در مرز کشور دیگری بیافتد، تیرباران می کنند 
كاك خسرو 
درختهای بسیاری را کشتند 
کوههای بسیاری 
اسب های بسیاری 
گاوهای بسیاری را 
اما کسی برایشان شعر نمی نویسد 
می گویند آدمی اصل است، آدمی! 
كاك خسرو
چرا یک بطری عرق ِ روسی ما را به هم برساند؟
یک بطری عرق روسی 
که اتفاقن کارخانه اش نزدیک کارخانه ای است که تفنگ ِ دوربین دار می سازد
سربازان داعش با همین تفنگ، کودکان ایزدی را آرام می کنند 
سربازان ناتو با همین تفنگ، با کشاورزان هلمندی شوخی می کنند 

سربازان گمنام امام زمان با همین تفنگ مهاجران غیرقانونی را در تفتان به درک می فرستند
و شیخانِ خلیج، با همین تفنگ به آسمان شلیک می کنند. 

كاك خسرو 
از دور صدای تراکتورها را می شنوم 
سخت مشغول کارند 
خانه های سیمانی می سازند 
همچنانکه مادران و پدران سخت مشغول کارند 
تا کودکانی سیمانی بسازند. 
كاك خسرو 
کم کم غروب می شود 
چند ثانیه بعد از غروب، یک خط سرخ آسمان را می گیرد
آن چند ثانیه 
بهترین زمان برای عکاسی است 
در یک چنین لحظه ای می خواهم تمام شوم. 


كاك خسرو كاك خسرو 
چرا یک بطری عرق ِ روسی ما را به هم برساند؟




13 عقرب 93- سلیمانیه، عراق 
پانوشت:
* كاك :در زبان کردی به معنای "آقا" می باشد. 
* ابورجینال: ابورجینال ها، ساکنان بومی استرالیا هستند که قدمتی 50 هزار ساله در این قاره دارند. بعد از تصرف استرالیا توسط انگلیس، بیش از 80 درصد جمعیت شان قتل عام شدند. همچنین در بین 1800 تا 1970 بر طبق قانون، کودکان ابورجینال ها از والدین شان گرفته می شد و به کلیساها، مدارس مخصوص و خانواده های سفید پوست سپرده می شد. این نسل از کودکان به عنوان "نسل دزدیده شده" یاد می شود. 
*قویق رودخانه ای در شهر حلب سوریه. طی جنگهای داخلی اخیر، تنها در سه ماه اول سال 2013 بیشتر از 230 جسد در این رودخانه یافت شد. بیشتر آنها جوانان و مردانی بودند که دستهایشان از پشت بسته شده بود و به پیشانی شان شلیک شده بود. 
* روز نکبت (یوم النکبة) نامی است که فلسطینیان برای اشاره به سالگرد بیرون راندن صدها هزار فلسطینی از سرزمین مقدس خود در روز 14 می1948م استفاده می کنند.
* لچکهای چهل دختر چشم بادامی: اشاره به حادثه ای دارد که در زمان قتل عام اقلیت هزاره توسط عبدالرحمن خان اتفاق افتاد. چهل دختر هزاره که اسیر بودند، خود را از کوه پرت می کنند.